نشخوار نکن زندگی کن

بعد از ماه ها بالاخره یه فرصتی شد برای نوشتناخرین پستم شهروندی بود و اخرین مرحله مهاجرت ولی اخرین مرحله اداری مهاجرت ولی مراحل زندگی یک مهاجر تازه تقریبا شروع میشه مرحله برداشت زحمات و سختی ها مرحله ای که تازه لذتها کم کم از راه میرسن و اونوقته که انقدر مشغول اونها میشی که شاید کمتر زمانی برای نوشتن خاطرات پیش بیادالبته که خیلی خوبه این دوران بماند به یادگار از اولین خونم اولین خونه خودم کاری که خیلی دوستش دارم و دیگه جایگاهی دارم زندگی دوست داشتنی خودم و همه چیز که خیلی خوب کنار هم قرارگرفت با امید خاطرات بهتر و شیرین تر پیش رو  نشخوار نکن زندگی کن...

وقتی آرزوهات رو زندگی میکنی و حتی فراتر از آنچه آرزو داشتی. درست زمانی که به صلح رسیدی با خودت و همه آنچه آرزو کردی و نشد.در مرور سالگردهای گذشته و تلاش برای رسیدن به این سطح از رضایت و آرامش با نداشته خوشحالم که با ترسهایم مواجه شدم نه اینکه خواستم و مواجه شدم بلکه انقدر مقاومت کردم که زندگی محکومم کرد به مواجههو وقتی با بزرگترین ترست روبرو میشی میبنی که انقدر که فکر میکردی ترسناک نیست و تموم میشهو به آرامش میرسیبه پیش تنیدگی بعدش دیگه نمیترسی و فقط لذت میبری و اگه به اندازه کافی خوش شانس باشی و بخت یارت زندگی در رویاهات رو تجربه میکنی در پنجمین سال مهاجرت.همه انچه میخواستم از مهاجرت و از زندگی. سپاس  نشخوار نکن زندگی کن...

خیلی وقته که ننوشتم اینجا. ولی همچنان روزمرگی هام رو مینویسم توی تقویمم و امروز که یه لحظه غم اومد و کلی نگرانی با خودش اورد بهانه ای شد که برگردم سال گذشته رو مرور کنم. سالی که سرشار از معجزه و اتفاقات عجیب و جالب بود. همه چیز خودش جور شد بدون اینکه من تلاشی بکنمبدون اینکه حتی خیلی بخوامخیلی روان و ارام انگار اخر یک جدول کلمات متقاطع بود که خودش ردیف میشه. وقتی مرور میکنی و دوباره قدرت هات رو بازیابی میکنی میفهمی که نگرانی اصلا جایگاهی ندارهتو برای خودت و همه این زندگی کافی هستی ابزارت رو داری و ترسی وجود نداره. فقط کافیه برگردی و به خودت یاداوری کنی همه روزهایی که پشت سرگذاشتیخوبیه این سن اینه که چیزی برای ترسیدن و ندانستن وجود نداره  نشخوار نکن زندگی کن...